نسلی در جست‌وجوی لقمه‌ی نانی روی جاده؛ کودکان خیابانی در افغانستان چه می‌کشند؟

توسط Zia Haqjo

افغانستان کشوری‌که در طول عمرش درگیری‌های حزن‌آور را تجربه کرده و اتفاقاتش در جنگ‌ و‌ خشونت‌طلبی بی‌مثال است. وقتی وارد گذشته‌ی این خطه می‌شویم، دقیقن یادآور روز‌های سخت‌و‌دشوار بوده است. شکنجه‌گری حاکمان و شکنجه‌بری شهروندان یک امر عادی در تاریخ این کشورست. سرزمینی‌که در تاریخ ۲۷۵ ساله‌اش همیشه و به‌تکرار در ماتم فرزندانش نشسته و عزاداری‌ و‌ یتیم‌پروری را نیز تجربه کرده و به میراث گرفته است. یتیم‌پروری در دل افغانستان یک‌چیزی تازه و نو نیست؛ بل‌که تاریخ این کشور تمام این بی‌مروتی‌ها را شاهد است.

کابل شهر‌ی‌ست که هزاران کودکان به‌جای رفتن به مکتب، روانه‌ی شهر برای سیر کردن شکم گرسنه‌ی‌شان می‌شوند. جبر روز‌گار و ستم زندگی پیش از آن‌که روی شانه‌های یک پدر باشد، گریبان‌گیرِ کودکانی درین پایتخت ستم‌زده است. کودکانی‌که هر روز دست به‌ کارهای شاقه در روی جاده‌ها می‌زنند ‌و هیچ‌ چشم‌انداز روشنی را برای آینده‌ی خود سراغ ندارند.

یکی از این‌ کودکان اجمل نام دارد، سنِ زیادی ندارد، تازه نُه ساله شده‌است؛ اما مشق نمی‌نویسد، بل‌که برای در یافت مخارج روز‌گار از بام تا شام در شهر بوت پالش می‌کند.

این‌گونه داستان تلخ زندگی‌اش را روایت می‌کند: «من فرزند یک سرباز پیشین هستم. پدرم در جنگ در دفاع از خاک‌ و‌ وطن شهید‌ شد. من چهار سال می‌شود پدرم را از دست داده‌ام. او حامی و پشتیبان خوبی برایم بود. بعد از شهادت پدر تمام بار زندگی به شانه‌های من افتاده. مسولیت گرفتن درین سن برایم دشوار است.»

او می‌گوید که دومین فرزند و نخستین پسر خانواده‌است. پدرش سه فرزند از خود به‌یادگار گذاشته که تامین مخارج زندگی‌شان به دوش اجمل نُه ساله است.

اجملِ کوچک در همین عمر کمی که دارد، باید مواظب همه‌ چیز باشد. از خواهر، برادر و مادرش باید مراقبت‌کند.

اجمل ادامه می‌دهد: «من هر روز و بی‌وقفه بخاطرِ این که دست نیازِ من و مادرم به‌طرف غریبه‌ها دراز نباشد در شهر بوت پالش می‌کنم و ازین طریق در حدی بخور و نمیر زندگی مان را پیش‌برم.»

اجمل آرزوی سرباز شدن را دارد. می‌گوید، روزی حتمن همانند پدرش لباس پلنگی سربازی را برتن خواهد کرد و در برابرِ بی عدالتی‌ها و قانون شکنی‌ها خواهد رزمید. او خاطر نشان می‌کند که لباس مقدس سربازی را خیلی دوست دارد و اگر روزی به این آرزوی برسد به خودش فخر خواهد کرد.

ثریا، اسم دختری‌ست که در وادی ۱۲سالگی‌اش تازه پا گذاشته است. دختر فقیری‌که دست حمایت‌رسانی همراهش نیست. این‌گونه قصه‌ی زندگی‌اش را باز می‌کند. «ما یک فامیل چهار نفره بودیم که شامل پدر، مادر و برادرم می‌شود. زندگی ما لبریز از شادی در کنار هم می‌گذشت؛ اما بخت بد این خوشی‌های ما را از زندگی ما برای همیشه گرفت. پدرم در یک حمله‌ی انتحاری از ناحیه‌ی سر به‌شدت آسیب دید و در شفاخانه درگذشت. من، مادرم و برادرم با یک دنیا بدبختی در افغانستان ماندیم.»

ثریا می‌ا‌فزاید: «بعد از وفات پدرم، ما بی‌پناه و بی‌سرپرست شدیم، هرثانیه‌ زنده‌گی‌ ما زهر است؛ اما چه‌کنیم، دیگر راهی هم برای آینده‌ی روشن نمی‌بینیم.»

ثریا ادامه می‌دهد: «من همانند دیگران روزانه در شهر پلاستیک فروشی می‌کنم. صبح وقت درین سردی از خواب بلند می‌شوم و در پی دریافت لقمه‌ی نان برای خودم، مادرم و برادرم هستم.»

ثریا می‌گوید که ازین که دخترم، از وضعیتِ به شدت مرد سالار کشور نگرانم؛ زیرا هرلحظه و هرثانیه احساس خطر می‌کنم؛ چون در افغانستان کار کردن و پول پیدا کردن برای زنان عیب کلان حساب می‌شود.

ثریا از جوانان چشم‌چران نیز شکایت می‌کند ومی‌گوید: «من از مشکل‌های روزگارم، از جبر و ستمی که سرنوشت برایم نوشته است کار می‌کنم؛ اما متاثر می‌شوم وقتی می‌بینم که وجدان‌‌های هم مُرده‌اند و با نگاه زهراگین به من و امثال من می‌بینند.»

هارون کودکی دیگر که پدرش هشت سال می‌شود معتاد به مواد مخدر است.
هارون که تنها نان آور خانواده است، وضعیت کودکان هم‌صف خودش را این‌گونه بیان می‌کند: «کودکان در افغانستان قربانی نخست مشکل‌های و هنجارهای به وجود آمده‌ هستند. کودکان مانند من و امثال من، از صبح تا شام سخت در تلاش هستند تا برای شبِ خوانواده نان فراهم‌کنند؛ اما این روز‌ها فراهم کردن نان هم کاری‌ست بسیار مشکل.»

هارون می‌گوید که دوره‌ی جمهوریت برای کودکان یک دوره‌ی طلایی بود. او افزود که کودکان در دوره جمهوریت می‌توانستند پول بیش‌تری در روز کار کنند تا به زندگی خانواده‌گی‌شان بهتر برسند. به گفته‌ی او «اما حالا دیگر نمی‌شود پول بیش‌تر دریافت کرد؛ چون وضعیتِ اقتصادی در کشور در حال بدتر شدن است.»

یکی از بزرگان محل در بلخ که نخواست نامی از او در این‌جا ذکر شود به آماج‌ گفت: «افغانستان کابوسِ بیش برای کوردکان نیست. کودکان باید کتاب و قلم در دست داشته باشند؛ اما چه کنیم، سرنوشتِ تلخ درین روز‌های افغانستان همراه کودکان است. کودکان درین روز‌های سرد زمستان در کوچه‌و‌پس‌کوچه‌ها بوت پالش می‌کنند تا خانواده‌ی شان را از دامن مرگ نجات دهند.» او آرزو کرد، ای کاش حکومت طالبان به سرنوشت تلخ کودکان مروت پیشه‌ کند و کودکان را ازین گودال بدبختی و تنگ دستی نجات دهد.

این در حالی‌ست که افغانستان بلند‌ترین گراف یتمان را در جهان دارد و ۴۳‌ سال جنگ درین کشور هزاران یتیم را به میراث گذاشته است. افغانستان پیش‌تر دارای ۶۸ یتیم‌خانه دولتی و خصوصی بود که با بدتر شدن اوضاع اقتصادی طی ماه‌های اخیر ۲۶ مرکز نگه‌داری کودکان بی‌سرپرست تعطیل شده‌اند.

پیش از تسلط طالبان بر افغانستان، ۹ هزار و ۳۱۹ کودک بی‌سرپرست در یتیم‌خانه‌ها نگه‌داری می‌شدند اما با بدتر شدن شرایط اقتصادی، سرپرستی ۳ هزار و ۵۶۶ کودک به خویشاوندان‌شان سپرده شده است.

مقام‌های طالبان پس از به‌دست گرفتن کنترل این کشور چندین بار از برخی از یتیم‌خانه‌های افغانستان بازدید و قول کمک داده‌اند اما تاکنون اقدام عملی به منظور بهبود شرایط کودکان بی‌سرپرست صورت نگرفته است.

این در حالی‌ست که افغانستان در ۲۴ اسد سال جاری به‌دست طالبان سقوط کرد و کودکان بی‌سرپرست در خط مقدم فقر اقتصادی قرار دارند.

پست‌های مرتبط

نظر بگذارید